باد

ساخت وبلاگ
به نام خدا سلام؛ زیاد صحبت می‌کنیم با فاطمه بانو. گفتم که بچه‌هام هوش کلامیشون بالاست!!! :) وقتی شروع می‌کنه، اول تون صداش آرومه. قشنگ معلومه هیچ حرفی نداره‌ها. ولی می‌خواد با هم گپ بزنیم. بعد موتورش روشن میشه و هی تندتر و تندتر حرف می‌زنه و با هیجان دستاشو تو هوا تکون میده و حالت چهره‌اش، کاملا جدیه. چقدر بزرگ شده. گاهی وسط گفتگو سعی میکنم چهره تپل و معصوم بچگیاشو تو این صورت جدید، پیدا کنم تا مطمئن شم این همون فاطمه کوچولوی خودمه. خوب حرف می‌زنه، قشنگ استدلال می‌کنه، خوب می‌تونه مسائل رو تحلیل کنه، ولی یه پاکی و زلالی خاصی داره که ته تهش، باعث میشه دلم براش بسوزه و نگرانش بشم. امروز، روز پرتنشی تو مدرسه داشتن. بچه‌ها تو سن نوجوانی هستن و بعضیاشون مشکلات جدی زیادی دارن که آدم واقعا دلش میسوزه. همون اول که نگاهشون میکنی، میفهمی این بچه تو یه خانواده متشنج داره روزاشو شب میکنه و شباشو روز. خیلی غصه میخورم. خیلی لجم میگیره از مامان باباهایی که هنوز قدرت حل مسئله و رفع اختلافات رو ندارن، هنوز بی‌مسئولیتن، و اونوقت بچه‌هایی تا این حد مظلوم و بی پناه دارن که ناچارن معضلاتشونو هر روز، قاطی کتاب دفتراشون بریزن تو کوله‌پشتی‌هاشون و به مدرسه بیارن. یه ناظم دارن که برخورد تند و بی‌ادبانه‌ای داره و به قول فاطمه، اصن شان دانش‌اموزو در نظر نمیگیره. دانش‌آموز که هیچی، خودم چند بار پرم به پرش گیر کرده و این بار آخری، دست از خانومی کشیدم و حالشو کردم تو قوطی! یه لحن زننده و تحقیرآمیزی داره. چیزی بسیار شبیه بی‌شعوری. فقط هم این یه نفر تو کادر مدرسه، وصله ناجوره. بچه‌ها پشت سرش بد و بیراه می‌گن و رو تخته کلاس، بهش توهین می‌کنن ولی جلوش موش میشن. امروز یکیشون که از دست ناظم عصبانی بود، نیمک باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 23:56

به نام خدا سلام؛ فرهنگ و مسائل فرهنگی، همون چیزیه که شب و روزمونو پر کرده و همیشه و همه جا درگیرشیم. چیزی که بخواییم و نخواییم، خوشمون بیاد و نیاد، نمی‌تونیم نسبت بهش بی‌تفاوت باشیم. هر روز یه جوری یه جا بهش گره می‌خوریم یا تو کارمون گره می‌ندازه، گاهی گره کور. فرهنگ همون چیزیه که دو ماهه باشگاه ما رو تعطیل کرده و بچه‌ها رو با دلزدگی، رونده. همون چیزیه که باید براش وقت بذاری و چالش‌هاشو تحمل کنی، باید آدم‌های کم‌فهم و فاقد درک و شعور رو که پذیرای هیچ حرف و ایده جدیدی نیستن، تحمل کنی، و باید اهل صُداع باشی. باید به خودت دردسر بدی. فرهنگ چیزی نیست که بتونی دورش بندازی، یا نبینیش، یا بهش بی توجه باشی. چیزیه که همه‌جوره گرفتارشی و هرچی هم بخوای بی‌تفاوت باشی، می‌بینی نه! تو آدمش نیستی. و باز بهش می‌پردازی، و باز خسته و دلزده می‌شی، و کنار می‌کشی، و باز دوباره می‌ری سراغش. فرهنگ، آش کشک خاله‌ است. الگوهای فرهنگی ما که سبک زندگی تجربه شده و امتحان پس داده‌ای دارن، ائمه اطهار علیهم السلام هستن. تو این الگو، کریم کسیه که وقتی کسی ازش کمک میخواد، دریغ نمیکنه. همیشه و همه‌جوره می‌تونی روش حساب کنی و هروقت تو زندگی کاری پیش اومد که نمی‌دونستی به کی رو بزنی، همون کسیه که روتو زمین نمی‌ندازه. جواد اما از کریم هم بخشنده‌تره. کریم رو باید بری سراغش و ازش بخوای، جواد اما میاد سراغت و برات میخواد. جواد کسیه که مدام پیگیر کارته و هواتو داره، بی اینکه اصلا ازش خواسته باشی. اینها تو مراتب عالی‌ش، مقام امام هستن اما از اونجایی که وجود امام، برای هدایت و الگودهی است، میشه باور کرد که من و تو هم میتونیم کریم باشیم، و میتونیم جواد باشیم. میتونیم هوای همو داشته باشیم، بی توقع و چشم‌داشت. بی منت. کی باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 23:56

به نام خدا سلام؛ تا فاطمه از راه رسید پرسیدم رفتی پیش مدیر؟ گفت بهم چهارشنبه وقت دادن، 20 دقیقه! - مگه کاخ ریاست جمهوریه! میگه مامان یه چیز باحال واست بگم. امروز قدیانی (ناظم دیگه) از صبح باهام مهربون شده بود، مث پروانه دورم می‌گشت و هی میگفت "فاطمه جان" خوبی؟ جات تو کلاس خوبه؟ ... - پوف! خب کادر مدارس غیرانتفاعی معمولا فک و فامیلن و لابد به گوشش رسوندن که حکاکان میخواد بره پهلوی مدیر زیرآبتو بزنه! خصوصا که تو جلسه آخر منم حسابی بهش توپیدم و احتمالا آمار اومده دستش. - ولی اینقدر مهربون شده بود، دلم واسش سوخت! با هیجان و خنده‌ای که هیچ‌قت نمی‌تونم قایمش کنم میگم: الان با دو تا "فاطمه جان" شل شدی و آرمان‌هاتو!! فراموش کردی و دیگه اعتراض نداری؟! زود میگه نههههه میرم... رفتنش که میرم ... البته خب بهار نمیاد. مامانش باهاش دعوا کرده که حق نداری بری (بهار؟ خواهر دوقلوی بارانه دیگه، همون که دیروز نیمکت پرت کرد!) - خب نیاد. تو برو. همه‌شو هم بگو. اینم بگو که چرا اردو نمی‌برنتون. ......................... اصلا هیچ اولویت دیگه‌ای تو زندگیم ندارم جز اینکه حرف زدنتو ببینم. میخوام نترسی. بری حرف حقت رو بزنی. میخوام بلد باشی از خودت دفاع کنی. میخوام اعتماد به نفستو ببینم. وسط اینهمه مشغله، وسط اینهمه دوندگی، جداً منتظر چهارشنبه‌ام و میخوام ببینم تو دختر خودمی. موضوع مطلب : باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 23:56